جدول جو
جدول جو

معنی نیم رسیده - جستجوی لغت در جدول جو

نیم رسیده
(عِ زَ)
نیم رس. نیم پخته. نیم خام: امرود نیم رسیده سخت باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، نورسیده. نوخاسته. نوجوان. رجوع به رسیده به معنی بالغ شود:
باش که این پادشه هنوز جوان است
نیم رسیده یکی هزبردمان است.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم رسیده
تصویر چشم رسیده
کسی که آسیب چشم بد به او رسیده، چشم زخم خورده، چشم زخم دیده
فرهنگ فارسی عمید
(زَ مِ رَ / رِ دَ / دِ)
آماس و دملی که پخته شده و نزدیک آن باشدکه سر باز کند و پلیدی از آن بیرون رود. زخم نزدیک به التیام. رجوع به ’رسیدن زخم’ در ذیل ’زخم’ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آنکه بدو غم رسد. غم زده. غمناک:
هر یک چو غریب غم رسیده
از راه زمان ستم کشیده.
نظامی.
چاره ای کن که غم رسیده کسم
تا یک امشب به کام دل برسم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَدَ / دِ)
نیم رسیده بودن. نیم رسی. حالت بین خامی و پختگی. رجوع به نیم رسیده و نیم رس شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آنچه کاملاً منجمد نشده و بسته و فسرده نشده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ کُ)
نیم کش. (آنندراج). شمشیری که نیمۀآن از نیام درآمده باشد. (ناظم الاطباء) :
به جام دیگرم ای ساقی از غلاف برآر
که تیغ نیم کشیده ست نیم مستی من.
قاسم مشهدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
خسته گشته. زخمی شده. زخم یافته. مجروح. مصدوم. ضربت دیده: دست زخم رسیده بشمشیر یازید و طغانرا زخمی عظیم زد و خواست تا دیگر بار زخمی زند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 18) ، آسیب دیده. زیان رسیده:
از معرکۀ چنین خرانی
شد زخم رسیده گلستانی.
نظامی.
رجوع به زخم رسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
ستم دیده. (آنندراج). مظلوم. (ناظم الاطباء). کسی که بحق او تجاوز شده است:... عالمان را پرسیدند که چه چیز است که پادشاهی دایم دارد و آن را زوال نیاید؟ گفتند عدل کردن و داد دادن ستم رسیده. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
نگاه از آن نکند در ستم رسیده نخست
که تا ز حشمت او در نماند از گفتار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 278).
ستم رسیده تر از تو ندید کس دگری
که در تنت دو ستمکار مستقر دارد.
ناصرخسرو.
مردی بر پای خاست و گفت یا امیرالمؤمنین ستم رسیده ام از عماره بن حمزه. (نصیحهالملوک).
تنها نه من ستم رسیده
کو دیده که صد چنین ندیده.
نظامی.
مجنون ستم رسیده را خواند
تا دل دهدش کزو دلش ماند.
نظامی.
رعیت مظلوم خراب شده و ستم رسیده چه سود دارد. (مجالس سعدی). نسیم لطف دلفروزش نضارت بخش ریاض امید ستم رسیدگان. (حبیب السیر ج 3 ص 322)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ رَ / رِ دَ / دِ)
آنکه بدو الم رسد. الم دیده. رنجدیده. الم زده. رجوع به الم شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِرَ / رِ دَ / دِ)
کسی که چشم زخم به او رسیده باشد. (ناظم الاطباء). چشم زخم خورده. چشم زخم دیده. چشم بدرسیده. رجوع به چشم رسیدگی و چشم رسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نیم رس بودن. نیم رسیدگی. رجوع به نیم رس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زخم رسیده
تصویر زخم رسیده
زخمی شده، زخم یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم فسرده
تصویر نیم فسرده
آنچه که کاملا منجمد نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کشیده
تصویر نیم کشیده
تمام ناکشیده (تیغ شمشیر تیر و غیره) : (بجای دیگرم ای ساقی از غلاف برآر که تیغ نیم کشیده است نیم مستی من) (قاسم مشهدی آنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم رسیده
تصویر غم رسیده
آنکه غمگین است غمزده غمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم رسیده
تصویر چشم رسیده
کسی که چشم زخم باو رسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم رسیده
تصویر چشم رسیده
((~. رَ دِ))
کسی که چشم زخم به او رسیده
فرهنگ فارسی معین